اگرچه شمعی و از سوختن نپرهیزینبینم ات که غریبانه اشک می ریزی!هنوز غصه خود را به خنده پنهان کن!بخند! گرچه تو با خنده هم غم انگیزیخزان کجا، تو کجا تک درخت من! بایدکه برگ ریخته بر شاخه ها بیاویزیدرخت، فصل خزان هم درخت می ماندتو " پیش فصل" بهاری نه اینکه پاییزیتو را خدا به زمین هدیه داده، چون بارانکه آسمان و زمین را به هم بیامیزیخدا دلش نمی آمد که از تو جان گیردوگرنه از دگران کم نداشتی چیزیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــاعترافی از گذشتهدستام بالاس و تسلیمانقد قوی شدم ک اشتباهمو داد بزنم دور و برت ک خلوت میشه میری تو خودت و فکر میکنیبه خیلیا معذرت خواهی بدهکارم به هر کی که این اواخر حتی کوچکترین برخورد رو بام داشتهمن با این فکر ها و توهم ها زندگی میکنمبرا اتفاقی که هنوز نیوفتاده ناراحتم و کل زندگی رو تعطیل کردمببخشید زندگی من خیلی بت بدهکارم زمان زیادی نمونده ولی باید از همین زمان استفاده کنم تا فردا پشیمونی مثل الان یقم رو نگیرهمیشد جلوی خیلی از این نبایدهایی ک اتفاق افتاد رو گرفت اگه زودتر از خودسوزی دست میکشیدماتفاقات بد پیش میانتا بزرگت کنناونقدر که هر بار بتونیخاطرات تلخ تری رو هضم کنییک روزی یک کم سن و سالیمیشینه رو به روتو میگه:"تو از حالم از عشقی که بهش دچارم، هیچ نمیفهمی"و تو با بغض بهش لبخند میزنی.#همون_همیشگی بنویسم که بمونه...
ادامه مطلبما را در سایت بنویسم که بمونه دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : ronaya بازدید : 17 تاريخ : شنبه 8 بهمن 1401 ساعت: 13:37