بنویسم که بمونه

ساخت وبلاگ

اگرچه شمعی و از سوختن نپرهیزینبینم ات که غریبانه اشک می ریزی!هنوز غصه خود را به خنده پنهان کن!بخند! گرچه تو با خنده هم غم انگیزیخزان کجا، تو کجا تک درخت من! بایدکه برگ ریخته بر شاخه ها بیاویزیدرخت، فصل خزان هم درخت می ماندتو " پیش فصل" بهاری نه اینکه پاییزیتو را خدا به زمین هدیه داده، چون بارانکه آسمان و زمین را به هم بیامیزیخدا دلش نمی آمد که از تو جان گیردوگرنه از دگران کم نداشتی چیزیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــاعترافی از گذشتهدستام بالاس و تسلیمانقد قوی شدم ک اشتباهمو داد بزنم دور و برت ک خلوت میشه میری تو خودت و فکر میکنیبه خیلیا معذرت خواهی بدهکارم به هر کی که این اواخر حتی کوچکترین برخورد رو بام داشتهمن با این فکر ها و توهم ها زندگی میکنمبرا اتفاقی که هنوز نیوفتاده ناراحتم و کل زندگی رو تعطیل کردمببخشید زندگی من خیلی بت بدهکارم زمان زیادی نمونده ولی باید از همین زمان استفاده کنم تا فردا پشیمونی مثل الان یقم رو نگیرهمیشد جلوی خیلی از این نبایدهایی ک اتفاق افتاد رو گرفت اگه زودتر از خودسوزی دست میکشیدماتفاقات بد پیش میانتا بزرگت کنناونقدر که هر بار بتونیخاطرات تلخ تری رو هضم کنییک روزی یک کم سن و سالیمیشینه رو به روتو میگه:"تو از حالم از عشقی که بهش دچارم، هیچ نمیفهمی"و تو با بغض بهش لبخند میزنی.#همون_همیشگی بنویسم که بمونه...ادامه مطلب
ما را در سایت بنویسم که بمونه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ronaya بازدید : 17 تاريخ : شنبه 8 بهمن 1401 ساعت: 13:37

تموم شدمیعنی تمومم کردنزندگیم نابود شد ولی همه رو نابود میکنم:/پایان  ِ اسیر بنویسم که بمونه...ادامه مطلب
ما را در سایت بنویسم که بمونه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ronaya بازدید : 67 تاريخ : يکشنبه 18 تير 1396 ساعت: 14:56

  چقد زود گذشت  سه سال پیش خدافظی کردم با این وبلاگ  کلی اتفاق افتاد تو این چند وقت  خیلیا اومدن و خیلیا رفتن  کلی بدی و خوبی دیدم  در حق خیلیا ظلم کردم و بودن کسایی که بشون خیلی لطف کردم  ولی الان چیزی برام نمونده جز یه روح مریض نمیدونم بگم پشیمونم یا نه ولی خوبی هایی هم داشته این اتفاقا که مهمترین بنویسم که بمونه...ادامه مطلب
ما را در سایت بنویسم که بمونه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ronaya بازدید : 51 تاريخ : يکشنبه 18 تير 1396 ساعت: 14:56

چند ماه از پست قبلی میگذره؛ معلوم نیست دفعه بعد کی دوباره اینجا چیزی بزارم 9 ماه از خدمت لعنتی تقریبا گذشته و احتمالا دفعه بعد از این زندان آزاد شدم. چشم رو هم میزارم روز اولی ک قرار بود برم یزد از خاطرم میگذره زیاده روی نکنم  فقط میخوام بگم همه چی میگذره به ما هم که سخت میگیریم با عذاب میگذره _ با بنویسم که بمونه...ادامه مطلب
ما را در سایت بنویسم که بمونه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ronaya بازدید : 49 تاريخ : يکشنبه 18 تير 1396 ساعت: 14:56